تاریخ نابرابری به قدمت تاریخ زندگی اجتماعی بشر از زمان کشف کشاورزی است. با شروع کشاورزی است که انسان کشف کرد می تواند مازاد محصولش را به دیگران بفروشد و انباشت ثروت نموده و از طریق آن قدرت برای کنترل دیگرانی که کمتر موفق به انباشت ثروت می شدند بدست آورد. تقسیم کار اجتماعی که مردان را به دلیل نیروی بیشتر جسمانی به بیرون از محدوده منزل هدایت و ابزار تولید را نیز متناسب با نیرو و جسم مردان ساخت قدرت مردان را برای به خدمت گرفتن سازوکارهای اجتماعی برای جویانه چند برابر کرد. از این رو اغلب اندیشمندان تاریخ نابرابری را با نابرابری در روابط تولیدی توضیح میدهند. اما شاید اصطلاحی که چارلز تیلی در کتابش بکار برده بیشتر مفهوم را توضیح دهد «نابرابری دیرپا» . نابرابری دیرپا مزایا را از نسلی به نسل دیگر منتقل میکنند و سیستم و ساختار نیز طوری طراحی شده که آنهایی از آن بهرهمند شوند که پیشتر از این مزایا برخوردار بودهاند؛ این امر منجر به «انباشت فرصت» می شود که درکنار سازوکارهای اجتماعی دیگر موجب دوام نابرابری می گردد. تیلی در نابرابری دیرپا تحلیل نظاممندی را ارائه میدهد که هویت جامعهشناختی چگونه به افزایش نابرابری میانجامد و بر دو سازوکار عمده تأکید دارد: نخستین سازوکار «انباشت فرصت» است و منظور از انباشت فرصت تلاشهایی درونگروهی است برای حفظ موقعیتها و فرصتها برای اعضای همان گروه و دیگری سازوکارهای اجتماعی است که با مفهوم «بازتولید اجتماعی» را که پیر بوردیو مطرح کرده و منظور از آن فرایندها و ساختارهای اجتماعیای است که نابرابری را منتقل میکنند قابل درک تر است.
نابرابری دیرپا و تقویت شده بوسیله سازوکارهای اجتماعی؛ ابزار تولید و ثروت ناشی از آن را به شکلی بسیار متفاوت دربین طبقات وگروههای مختلف جامعه توزیع میکند وجنسیت یکی ازمهمترین متغیرهای تاثیرپذیرفته ای است که از قضا دیرپاترین و تقویت شده ترین متغیر جامعه بشری است. ما زنان چه در یک هزار سال پیش زندگی میکردیم و چه در قرن ۲۱ دربارۀ کسب درآمد و دراختیارداشتن ابزار تولید در جایگاهی نابرابر قرار داشته ایم و مردان معمولاً میتوانستند بیش از زنان قدرت تصمیمگیری و درآمد داشته باشند. چرا که در این سیستم تقسیم کار باستانی، مردان طبقه برتر تعریف شده و آنها در هر طبقه ای نسبت به این امر فرهنگیده شده اند. در عوض همین سیستم زنان به عنوان نیروی کار خانگی که وظیفه اش مراقبت از کودکان و سالمندان است تعریف کرده و همین تقسیم کارموجب وابستگی اقتصادی زنان و توجیه آن بوسیله ایدئولوژی، سیاست و فرهنگ شده است.
اغلب زنان در هزار سال پیش همچون اکنون فاقد منابع درآمدی مستقل بوده اند و زنان مالک بسیار در اقلیتند. دربارۀ عنوان پرطمطراق مدیریت خانواده که نحوه هزینه کردن درآمدی که بوسیله مردان کسب میشد نیز در حد یک مدیریت پاسخگوی برای « خرجی که مردان به اختصاص میدادند» است و هنوز نیز این روند در برخی از خانواده ها بویژه درجوامع کوچک تر وجود دارد. آنچه که در این عبارت مستتر است « حق تصمیمگیری » است. تصمیم گیری وچگونگی توزیع منابع عمیقا از نابرابری دیرپا و سازوکارهای اجتماعی تاثیر پذیرفته و تقسیم منابع درخانواده عادلانه انجام نمیشود، زنان بطور سنتی، برای نیاز شوهر و فرزندانشان نسبت به نیازهای خودشان اولویت قائل هستند. البته درتصمیمگیریهای امورهم خانوادگی مانند ازدواج، مالکیت و حتی امور اقتصادی همچون وام گرفتن نیز مردان، قدرت بیشتر و حق تصمیم گیری و زدن حرف آخر را دارند. البته به قول تانگ (۱۳۸۷)اگرچه آنها تصمیم خرید لباس و کفش با زنان است، اما نمیتوانند درباره اقلام خانگی عمده از قبیل ماشین لباسشویی، یخچال یا ماشین با آنها مشورت شود و حرف آخر را بزنند. در بررسی شاخص مالکیت منابع ( آب و زمین، باغ و دام) جامعه مورد بررسی، اغلب زنان یا فاقد مالکیتند یا مالکیت کمی بر منابع دارند که در عمل چندان تفاوتی با دنیای باستان ندارد!.
Tilly, Charles. Durable inequality. Univ of California Press, 1998